سفارش تبلیغ
صبا ویژن


☆★☆ مذهب سرا ☆★☆




ادامه مطلب...
نوشته شده در پنج شنبه 89/7/29ساعت 12:11 عصر توسط شیطونک نظرات ( ) |




مردی که آســمان بــه زمین داده بود
کو

در ســـجده‌اش شـــبانه غــزل می‌ســرود
کو

مردی که از مدینـه به این خاک پا
گذاشت

روشـــن‌تـــر از ســتاره و خورشــید بـود
کو

آن مرد ســبز پـوش، غزل نوش
هشتمین

در  کوچــــه‌هــــا نـــماز، اقـــامه
نـــمود کو

مردی که بـــــا طنیـــــن لا الای
خـــود

گرد و غبـــــار، از تــــن شــــهری زدود
کو

دسـتی اشـاره کرد و خروشـید رود
شهر

آن دســــــت و آن تلاطــــــم و امواج رود
کو

یــک  مرد نیســت که ضامن آهو شود
چرا

نـــور الهـــدی، چـــراغ خــدا، مرد جــود
کو

امشــب چگونــه وصـف کنـم ماهتـاب
را

دعبــــل که  آفتــــاب جهــــان را ســــتود
کو

بـــا من بخـــوان ترانــه سرســبز بــاغ
را

ای ســـــروناز نغـــــمه گل در ســـــجود
کو

آنجاســت ســمت بــاور دل، بـاغ
آسمان

مأمون که روی بســــــتر زر می‌غنـــــود
کو

بـا یـک بغل شکوفه و گل می‌رسد
بهار

مردی که بــــال چلچلــــه را می‌گشــــود
کو

فـــردوس، امتــداد مســیر نـگاه
اوسـت

ای ابرهـــــــای معجــــــزه، رود خلــــــود
کو

بــاران! ببــار تــا هــمه ایــمان
بیاوریـم

در آیــــه‌هـای چشـم تـــو ابـــر کبـــود
کو

ایـن روزهای سبز که میلاد این گل
است

در رقص واژه‌ها، دف و نی، چنگ و عود
کو

علی دولتیان


نوشته شده در سه شنبه 89/7/27ساعت 12:1 صبح توسط شیطونک نظرات ( ) |




ماندن است مانده روی دستهای من

در این همه مسافر حرم نبود جای
من؟




ادامه مطلب...
نوشته شده در دوشنبه 89/7/26ساعت 11:43 عصر توسط شیطونک نظرات ( ) |


حق، معرفت به هر نگاهم داده / در حلقه ی عشق خویش راهم داده

اینها همه علتش فقط یک چیز است / ایرانی ام و رضا پناهم داده . . .

میلاد مسعود ولی نعمت ما، آقا امام رضا مبارک

_____________________

پلک خورشید به فرمان تو بر می خیزد / صبح ، از سمت خراسان تو بر می خیزد

نور ، هر صبح می افتد به در خانه ی تو / بعد از گوشه ی چشمان تو برمی خیزد .
.
_____________________

ادامه مطلب...
نوشته شده در دوشنبه 89/7/26ساعت 11:40 عصر توسط شیطونک نظرات ( ) |

حق، معرفت به هر نگاهم داده / در حلقه ی عشق خویش راهم داده

اینها همه علتش فقط یک چیز است / ایرانی ام و رضا پناهم داده . . .

میلاد مسعود ولی نعمت ما، آقا امام رضا مبارک

_____________________

پلک خورشید به فرمان تو بر می خیزد / صبح ، از سمت خراسان تو بر می خیزد

نور ، هر صبح می افتد به در خانه ی تو / بعد از گوشه ی چشمان تو برمی خیزد .
.
_____________________

.

مگذار مرا دراین هیاهو، آقا / تنها و غریب و سربه زانو آقا

ای کاش ضمانت دلم را بکنی / تکرار قشنگ بچه آهو آقا

عیدتون مبارک

_____________________

کسی قدم به حرم بی مدد نخواهد زد / بدون واسطه دم از احد نخواهد زد

گدای کوی رضا شو که آن امام رئوف / به سینه ی احدی دست رد نخواهد زد

بهترین شادباش ها تقدیم به شما

بمناسبت میلاد امام علی بن موسی الرضا-ع

_____________________

خوش آمدی رضا جان جانم فدا نمایم / تبریک من پذیــری باشد همین دوایم

از جان تو را بخوانم خوشبو شود دهانم / لطفی نما رضا جان تا من به کعبه آیم .
.
_____________________

.

تو را با نام آهو می شناسند / رضای حضرت هو می شناسند

تمام رعیت ملک عظیمت / به نام شاه خوشرو می شناسند . . .

ولادت امام رضا(ع) بر شما مبارک

_____________________

یاد او در عمق دلها می شکوفد همچو نور / نام او در کام جانها می تراود همچو
قند

ای حضور هشتمین، افتادگان غربتیم / دست ما را هم بگیر از لطف، ای بالابلندعید
شما مبارک

_____________________

رضای تو را من رضایم، رضا جان / به دربار تو من گدایم رضا(ع) جان

اگر دور از مکه و کربلایم / تویی مکه و کربلایم رضا(ع) جان .
.
_____________________

.

امام رضا(علیه ‎السلام)

هر کس اندوه و مشکلى را از مومنى برطرف نماید

خداوند در روز قیامت انـدوه را از قلبش برطرف سازد

(اصول کافى، ج ?، ص ???)

_____________________

در باغ ولایت گل خوشبوست رضا / سروچمن گلشن مینوست رضا

نومید مشو زدرگه احسانش / زیرا به جهان ضامن اهوست رضا

میلاد هشتمن نور ولایت، تبریک و تهنیت

_____________________

ما در ره ثامن الحجج هشیاریم / در حفظ حریم او قدم برداریم

گر دشمن ما خواب پریشان دیده / در سایه ی حضرت رضا بیداریم .
.
_____________________

.

اى شه طوس که سرچشمه الطاف خدایى / جان ما باد فدایت که ولی ‎نعمت مایى

میوه باغ رسالت، شه اقلیم ولایت / بحر مواج علوم و کرم و لطف و رضایى .
.
_____________________

.

آن شب شب میلاد سبز هشتمین لاله / دل را پر از عطر و صفاى یاس‎ها کردند

باران مهر و رحمت و نور و صفا بارید / دل را بـه عـشق پاک “آقا” آشنا کردند. .



نوشته شده در دوشنبه 89/7/26ساعت 11:25 عصر توسط شیطونک نظرات ( ) |

 

   هفته ها پیش میخواستم بنویسم از وبلاگ 3 ساله ام

   میخواستم تولدش را تبریک گویم.

   اما نمیدانم چطور امروز یادم آمد که وبلاگم 8 روز است که متولد شده

   و من فراموشش کردم ... !

   کاش میشد همه چیز را اینقدر راحت فراموش کرد.....کاش ...!

   و من امروز تولد وبلاگم را غریبانه تبریک میگویم ......

   ... 

   پ.ن:برای دوستی که میداند کیست و با وبلاگم برای من متولد شد:

   عزیزترینم! ممنونم از محبت این سه ساله ات،و دوستی های بی دریغت...

   در این چند سال با وجود فرازو نشیب های بسیار تو باز دوست من ماندی

   و اغراق نمیکنم اگر بگویم حسودی ام میشود بهت ............، ممنونِ تو!

   پ.ن:ارمیا را تمام کردم ........، دارم خفه میشوم.

   یک هفته عزای عمومی اعلام میکنیم .......ناراحت

   این روزها ب شدت حسودیم میشود ب آدم های خوب...........ناراحت

 

 

        ای که مرا خوانده ای...راه نشانم بده...............

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/7ساعت 9:20 صبح توسط شیطونک نظرات ( ) |

     

      میخواستم بنویسم از اعتکاف

      بنویسم از روزهایی که تنها برای خدا بود

      روزهایی که هیچ دلمشغولی وجود نداشت ..،

      نه گرسنگی آزارت میداد، و نه بی خوابی،

      نه سردردهای همیشگی سراغت می آمد، و نه استرس های بی مورد!

     خودت بودی و خدایت ..

     میخواستم بنویسم از سحرها و افطارهای دلنشین و زیبا ..

     صمیمیت خالصانه ..

     دوستی هایی که تنها هدفمان خدا بود و خدا ..

     بنویسم از چادر نمازهای رنگی....

     جانمازهایی که از هزاران پتو نرم تر و آرامش بخش تر بود ...

     از بی ریایی و ..

     خدابینی و ...

     آنجا هیچکس خودخواه نبود ...

     هیچ کس نگفت : آی! روی جانماز من منشین !

     آنجا بود که درمیافتی چه زیباست زندگی ای که تنها برای خدا باشد ...

     بنویسم  آه که چه خوب بود و خوب بود و خوب بود ...

    بنویسم از اینکه بعد سه روز،هروقت چشمهایم را باز میکردم باز هم همان همهمه ی

     دلنشین در گوشم طنین می افکند .. باز هم فکر میکردم که اگر چشم باز کنم ...

     یکی را در حال قرآن خواندن .. یکی در حال نماز خواندن .. چند نفر در حال خنده ..

     و چند نفر در حال گریه .. میبینم.

     و هیچکس به تو توجهی ندارد هنگامی که از خواب برمی خیزی 

     با آن موهای درهم برهم و ظاهری شلوغ ! ...

     اما ..

      چشم را که باز میکنی همان ساعت همیشگی وسط پذیرایی را میبینی

     که عقربه  اش روی 11 ساکن شده است ...

     بنوسیم از وضوهای دلنشین لب حوض،

     فواره ی وسط حوض ...

     که چشم هایت را می بستی و به صدای دلنوازش گوش میدادی و

     سرشار از آرامش میشد وجودت ...!

     صدایی که با او به خواب میرفتی و وقتی گوش هایت را باز میکردی، اولین صدا

     صدای آبی بود که چه زیبا فرو میریخت ...

     میخواستم بنویسم از سخنرانی هایی که برای شنیدنش لحظه شماری میکردم

     بنویسم از توسل و جامعه ای که انتظارش را میکشیدم تا یک دل سیر گریه کنم و

     خودم را رها و آزاد و سبک سازم .... 

     میخواستم بنوسیم از شب شهادت حضرت زینب

     از پاکی و مظلومیت ..

     چه ضجه ها که نمیزدی

     چه دست های نیازی که بلند نبود ...

     میخواستم بنویسم از .....

     اما دیگر نمینویسم

     دیگر این زندگی پس از آن حال خوب را نمیخواهم ..

     خسته شده م ...... نمیدانم، از چه ؟ ........ از خودم!

     از این سردرگمی، از این ناامیدی، از این قدر ندانستن ها، از این عادت ها،

     از این وابستگی ها، از این دوست داشتن ها .......

     خسته شده م ...

     دیگر تحمل ندارم !

     خدای من ... چرا دیگر به من نظر نمیکنی ؟ ... چرا اسیرم ؟! ... چرا اینقدر بدم.چرا؟

     دوست داشتن گناه است .... میدانم ! ، ...

     اما چه کنم که نمیتوانم دوستت نداشته باشم ؟؟؟؟؟

    ...

      پ.ن1:قرار بود ادامه پست قبلی اون یکی وبلاگم باشد، نشد ....، شایدهم شد!

      پ.ن2:کمکم میکنی ؟

      پ.ن3:مطلبی رو از وبلاگی که دیگه سالهاست نمینویسه پیدا کردم،

      میخواستم بذارم تو وبم ...، اما بهتر دیدم الان ننویسم در حال حاضر ..

      چرا که میدانم من که لالایی بلدم چرا خوابم نمیبره ....!!

      پ.ن4:از همه همراهان وبلاگیم عذر شدیدا میخوام ب خاطر سرنزدنم....

      امیدوارم درک کنید و به دعای شما خوبان شدیدا نیازمندم.انشاالله جبران میکنم.

                          

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/7ساعت 9:20 صبح توسط شیطونک نظرات ( ) |

 

  دلم فریاد میخواهد، ولی در گوشه ای تنها، چه بی آزار با دیوار، نجوا می کند هر شب ...     

     بعضی ها طبق معمول با خدا فاصله ای ندارند

     ولی بعضی ها چند کوچه آن طرف تر همسایه ی خدا هستند

     ب هر حال در درونِ همه ی خانه ها، همیشه و بیش از همه ی اوقات،

     حضورش احساس می شود...

     دست ها را ب سویش دراز می کنند،

    ولی او را نزدیک تر از همیشه در آغوش ِ مناجاتِ خود می یابند

    و مدهوش ملاقات میشوند ...

    تشنگی و گرسنگی، بر زیبایی ِ نگاهِ پر تمنایِ دوستان خدا افزوده است ...

    حالتِ عاشقی و دلدادگی در دست ب سویِ سفره ی نان دراز نکردنشان،

    و ضعف و بی رمقی ِ بدن هایشان دیدنی ست ...

    انگار همه عاشقند ک آب در اختیار دارند ولی لب، تر نمی کنند ...

    و دیوانه اند که خوردنی در اختیار دارند ولی ب روی خود، نمی آورند!

    همه از حالِ هم خبر دارند، ولی به روی خود نمی آورند........

    رمضان مبارک.

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/7ساعت 9:20 صبح توسط شیطونک نظرات ( ) |

 

    پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی ...

  " آهسته آهسته می خزید، دشوار و کند ....،

   و دور ها همیشه دور بود ..

   پرنده ای در آسمان پر زد ...، سبک ..."

   سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت: این عدل نیست ... این عدل نیست!،

   کاش پشتم را اینهمه سنگین نمیکردی ...،

   هیچگاه نمیرسم ...، هیچگاه.

  " و در لاکِ خود خزید، به نیت نا امیدی ...."

   خدا او را در آغوش گرفت و زمین را نشانش داد، کره ای کوچک بود

   به او گفت: نگاه کن!، ابتدا و انتها ندارد، هیچکس نمیرسد،

   چون رسیدنی در کار نیست،

   فقط رفتن است ...

   و هربار که رفته ای رسیدی،"حتی اگر اندکی"...

         هربار که رفته ای رسیده ای .. حتی اگر اندکی ..

   اس ام اسی که زینب واسم زده بود حدود یک سالِ پیش

   بهترین دوستم، از این نظر که اس هاش  خودشن! ، یعنی لالایی بلده و خوابش میبره

   همیشه در حرکته، واسه خوب شدنش همه کار میکنه، با پشتکار و نفوذ ناپذیر ...

   البته کم نیستن که اینجوری نباشن از دوستام ....،  یکیشونم الان داره میخونه این

   مطلبمو، یعنی همین جا دوستش شدم ..!

  خدا خیلی دوسم داشته که اینقده دوستای خوب به من داده .......!

   و من باز اینیم که بودم!!!

  وای به حالِ روزی ام که دوستام این نبودن!!!!

   ...

   خیلی دلم حرف داره  ... پُر ِ پُر ِ از حرفایی که یک ماهه رو هم انبار شده ...،

   حرفایی که .......واسه خودم گفتن داره ...!

   چی گذشت به من تو این یک مااااه..!

   خدا وقتشو بهم بده تا دوباره آپ کنم.

   التماس ِ دعا.

   راستی بی نهایت ممنونم ازت حنا که واسه قالب وبلاگ کمکم کردیچشمک

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/7ساعت 9:20 صبح توسط شیطونک نظرات ( ) |

       

 

                                                                       عیدِ غدیر در آسمان ها مشهورتر از زمین است

     دلم میخواد بنویسمممممممممممممم

     از این شب ها و روزهای استثنایی ...

     از این شوری که موج میزند

     در دلِ من

     در دلِ تو

     در دلِ ما ...

     شوقی عجیبی دارم !!

     روزهاست، هفته هاست، دلم تغییییییر میخواد !

     تغییر نه ...

     تحححول!

     ....

     واااای شبِ عیده ه ه !

     نمیدونم چی بگم!

     واقعا موندم در وصف این شب ...

     اما بهتره بگم، در وصفِ حالِ من در امشب!

     ....

     ای خدایِ علی ...

     کمکم کن

     کمکم کن دریابم عظمت این شب را

     دریابم قدر ِ غدیر را ...

     ....

     "خوش آمدی ای مهربان ترین پدر ..

     کاش فرزندان خوبی برایت بودیم!

     کاش از اینهمه خلق و خوی عظیمت ارثی میبردیم!

     هم اکنون درمانده ایم ...

     میبینی که در نبود تو، و غیبتِ فرزندت، با وجود فتنه ها،و کمی ِ همرهان

     دشمنان در ما طمع نموده اند ...

     ما بی پناهیم ...

     سفارش ِ ما را به پناهِ عالم، عزیز دلت و صاحبِ ما،وارثِ غدیر ،مهدی،بفرما ..."

     امامم .... دستانم را بگیر ...

     گرفته ای ...

     مبادا رها کنی!

     کمکم کن، به فریادم برس برایِ

     چه شبی بهتر از امشب ؟؟؟؟!!!

     ....

     باید یِ کاری بکنم

     یِ جایی برم

     یِ فکری بکنم

     ظرفیتشو ندارم

     دارم منفجر میشم .....

     ....

    دعام کن!

    (راستی، پستِ پایینی رو هم بخونین!)


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/7ساعت 9:20 صبح توسط شیطونک نظرات ( ) |

   1   2   3      >

Design By : Pichak