سفارش تبلیغ
صبا ویژن


☆★☆ مذهب سرا ☆★☆

 

    پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی ...

  " آهسته آهسته می خزید، دشوار و کند ....،

   و دور ها همیشه دور بود ..

   پرنده ای در آسمان پر زد ...، سبک ..."

   سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت: این عدل نیست ... این عدل نیست!،

   کاش پشتم را اینهمه سنگین نمیکردی ...،

   هیچگاه نمیرسم ...، هیچگاه.

  " و در لاکِ خود خزید، به نیت نا امیدی ...."

   خدا او را در آغوش گرفت و زمین را نشانش داد، کره ای کوچک بود

   به او گفت: نگاه کن!، ابتدا و انتها ندارد، هیچکس نمیرسد،

   چون رسیدنی در کار نیست،

   فقط رفتن است ...

   و هربار که رفته ای رسیدی،"حتی اگر اندکی"...

         هربار که رفته ای رسیده ای .. حتی اگر اندکی ..

   اس ام اسی که زینب واسم زده بود حدود یک سالِ پیش

   بهترین دوستم، از این نظر که اس هاش  خودشن! ، یعنی لالایی بلده و خوابش میبره

   همیشه در حرکته، واسه خوب شدنش همه کار میکنه، با پشتکار و نفوذ ناپذیر ...

   البته کم نیستن که اینجوری نباشن از دوستام ....،  یکیشونم الان داره میخونه این

   مطلبمو، یعنی همین جا دوستش شدم ..!

  خدا خیلی دوسم داشته که اینقده دوستای خوب به من داده .......!

   و من باز اینیم که بودم!!!

  وای به حالِ روزی ام که دوستام این نبودن!!!!

   ...

   خیلی دلم حرف داره  ... پُر ِ پُر ِ از حرفایی که یک ماهه رو هم انبار شده ...،

   حرفایی که .......واسه خودم گفتن داره ...!

   چی گذشت به من تو این یک مااااه..!

   خدا وقتشو بهم بده تا دوباره آپ کنم.

   التماس ِ دعا.

   راستی بی نهایت ممنونم ازت حنا که واسه قالب وبلاگ کمکم کردیچشمک

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/7ساعت 9:20 صبح توسط شیطونک نظرات ( ) |


Design By : Pichak