سفارش تبلیغ
صبا ویژن


☆★☆ مذهب سرا ☆★☆

قاسم آن نو باوه باغ حسن‏
گوهر شاداب دریاى محن‏
شیر مست جام لبریز بلا
تازه داماد شهید کربلا
چارده ساله جوان نونهال‏
برده ماه چارده شب را بسال‏
قامتش شمشاد باغستان عشق
روش مرآت نگارستان عشق‏
در حیا فرزانه فرزند حسن‏
در شجاعت حیدرلشگر شکن
با زبان لابه نزد شاه شد
خواستارم عزم قربانگاه شد
گفت شه کاى رشک بستان ارم‏
رو تودر باغ جوانى خوش به چم‏
همچو سرو ازباغ غم آزاد باش‏
شاد زى و شاد بال و شاد باش‏
مهلا اى زیبا تذر و خوش خرام‏
این بیابان سر به سر بنداست ودام‏
الله‏اى آهوى مشگین تتار
تیر بارانست دشت و کوهسار
بوى خون میآید از دامان دشت‏
نیست کس را زان امیدباز گشت‏
چون تو را من دور دارم از کنار
اى مرا تو از برادر یادگار
کى روا باشد که این رعنا نهال‏
گردد از سم ستوران پایمال‏
کى روا باشد که این روى چو ورد
غلطد اندر خون به میدان نبرد
گفت قاسم کاى خدیو مستطاب‏
اى تو ملک عشق را مالک رقاب‏
گرچه خود من کودک نورسته‏ام
لیک دست ازکامرانى شسته‏ام‏
من به مهد عاشقى پرورده‏ام‏
خون به جاى شیر مادر خورده‏ام
کرده در روز ولادت کام من
باز، با شهد شهادت مام من‏
گرچه در دور جوانى کام‏ها است‏
کام من رفتن بکام اژدها است‏
کام عاشق غرقه در خون گشتن است‏
سر به خاک کوى جانان هشتن است‏
ننک باشد در طریق بندگى‏
بر غلامان بى شهنشه زندگى‏
زندگى را بى تو بر سرخاک باد
کامرانى را جگر صد چاک باد
لابه‏هاى آن قتیل تیر عشق
مى‏نشد پذرفته نزد پیر عشق‏
بازگشت آن نو گل باغ رسول
ازحضور شاه نومید و ملول‏
شد به سوى خیمه آن گلگون عذار
از دونرگس بر شقایق ژاله بار
چون نگردد گفت سیر از زندگى
آن که نپسندد شهش بر بندگى‏
چون ز بى قدرى نکردت شه قبول‏
رخت بر بند از تن اى جان ملول‏
سر که فتراکش نبست آن شهسوار
گور سر خود گیر وبر سر خاکبار
سر به زانوى غم آن والا نژاد
کآمدش ناگه ز عهد باب یاد
که به هنگام رحیل آن شاه فرد
هیکلى بر بازویش تعویذ کرد
گفت هر جا سخت گردد بر تو کار
نامه بگشا ونظر بر وى گمار
هر کجا سیل غم آرد بر تو رو
این وصیت باز کن بنگر در او
گفت کارى سخت‏تر زین کار نیست‏
که به قربانگاه عشقم بار نیست‏
یا چه غم زین بیش‏تر که شاه راد
ره به خلوتگاه خاصانم نداد
نامه را بگشود و دیدش کش پدر
کرده عهدش کاى همایون رخ پسر
اى تو نور چشم عم و جان باب
وى مرا تو در وفا نایب مناب‏
من نباشم در زمین کربلا
بر تو بخشیدم من این تاج ولا
چون ببینى عم خو را بى معین
در میان کارزار اهل کین‏
زینهار اى سرو رعناى سهى
لابه‏ها کن تا بپایش سر نهى‏
جهد کن فردا نباشى شرمسار
در حضور عاشقان جان نثار
جان بشمع عشق چون پروانه زن
خود بر آتش چابک ومردانه زن
بر قد موزون کفن مى‏کن قبا
اندر آن صحرا قیامت کن بپا
شاهزاده خواند چون عهدپدر
با ادب بوسید و بنهادش به سر
مى‏نگنجد از خوشى در پیرهن
حجله داماد شد بیت الحزن
عقدهاى مشکلش گردید حل
وان همه انده به شادى شد بدل‏
از شعف چون غنچه خندان شگفت‏
شکر ایزد را به جاى آورد و گفت
اى همایون قرعه اقبال من‏
کآیه لاتقنط آمد فال من
شکر لله کافتتاح این مثال‏
کوکب بختم بر آورد از وبال‏
در فضاى عشق بال افشان شدم
لایق قربانى جانان شدم‏
عهده نامه برد شادان نزد شاه‏
با تضرع گفت کاى ظل اله
سوى در گاهت به کف جان آمدم
نک زشه در دست فرمان آمدم‏
مگر خط امضاده این منشور را
وز جسارت عذر نه مامور را
دید چون شاه آن خط مینو نگار
شد بسیم از جزع مروارید بار
گفت کاى صورت نگار خوب و زشت‏
جان فداى دست توکاین خط نوشت
جان فداى دست تو اى دست حق
که گرفته برهمه دستى سبق‏
این بگفت و راند سوى رزمگاه‏
با تعنتگفت بامیر سیاه‏
کاسب خود را داده‏ئى آب اى لعین‏
گفت آرى گفت و یحک شرم بین
اسب تو سیراب وفرزند رسول
نک زتاب تشنگى از جان ملول‏
سر به زیر افکند ازشرم آن عنید
که به پاسخ حجتى در خور ندید
شامئى را گفت ساز جنگ کن‏
سوى روزم این صبى آهنک کن‏
گفت شامى ننک باشد در نبرد
کافکند باکودکى پیکار مرد
خود تودانى که مرا مردان کار
یک تنه همسر شمارد باهزار
دارم اینک چار فرزند دلیر
هر یکى در جنگ زاوى شیر گیر
نک روان دارم یکى بر جنگ او
با همین از چهره شویم ننک او
گفت اینان زادگان حیدرند
در شجاعت وارث آن سرورند
خردسال از بینیش خرده مگیر
که زمادر شیر زاید زاد شیر
از طراز چرخ بودى جوشنش
گربخردى تن بر این دادى تنش
این شررها کن نژاد آتشند
خرمنى هر لحظه در آتش کشند
نسل حیدر جملگى عمر و افکنند
که به نسبت خوشه آن خرمنند
آن که از پستان شیرى خورد شیر
گرچه خرد آمد شجاع است و دلیر
گر نبودى منع زنجیر قضا
تنگ بودى بر دلیریشان فضا
داد شامى از سیه بختى جواز
پور را بر حرب آن ماه حجاز
شاهزاده راند باره سوى او
یافت ناگه دست بر گیسوى او
مرکشان بربود از زین پیکرش
داد جولان در مصاف لشگرش‏
آنچنانش بر زمین کوبید سخت
کاستخوان با خاک یکسان گشت و پخت‏
هم یکایک آن سه دیگر زاد وى
رو به میدانگه نهاد او را ز پى‏
در نخستین حمله آن میر راد
پاى پیکارش نماند و سرنهاد
ساکنان ذوره عرش برین‏
ز آسمان خواندند بر وى آفرین‏
شامى آمد با رخ افروخته
دل زداغ سوگوارى سوخته‏
اهر من چون بافرشته شد قرین‏
کرد روبر آسمان سلطان دین‏
کایمهین یزدان پاک ذوالمنن‏
این فرشته چیره کن بر اهر من‏
لب بهم ناورده شه سبط کریم‏
کرد شامى را به یک ضربت دونیم‏
زان چنان دعوت نبود این بس عجیب‏
بود عاشق صوت داعى را مجیب‏
اى خوش آن صوتى که او جوایاى اوست‏
رأى این در هر چه خواهد رأى اوست‏
نى معاذالله خطا رفت اى عجیب‏
صوت داعى بود خود صوت مجیب‏
داند آن کز سرعشق آگه بود
کاین همه آوازها ازشه بود
رو حدیث کنت سمعه بازخوان‏
تا بیابى رمز این سر نهان‏
شد چو از تیغش دونیم آن رزم کوش‏
مرحبا آمد زیزدانش به گوش‏
تافت شهزاده عنان از رزمکاه
شکوه بر لب از عطش تانزدشاه‏
دید چون خوشیده یاقوت ترس‏
بردهان بنهاد شاه انگشترش‏
در صدف گفتى نهان شدگوهرى‏
یا هلالى شد قرین مشترى‏
کرد آگاهش زرمز عشق شه
بردهانش مهر زد یعنى که صه
چشمه‏جوشید ازآن چو سلسبیل‏
زندگى بخش دوصد خضر دلیل‏
چون لب لعلش از اوسیراب شد
تشنه دیدار جد و باب شد
تاخت سوى رزمگه با صد شتاب‏
باد یا چون تشنه مستعجل بر آب‏
شیر بچه تیغ مرد افکن بمشت‏
کشت ازآن رو به مردان آنچه کشت‏
حیدرانه تیغ در لشگر نهاد
پشته‏ها از کشته‏ها ترتیب داد
ظالمى زد ناگهش تیغى به فرق‏
تن ززین بر گشت در خون گشت غرق‏
کرد رو با شیر حق کى داورم‏
وقت آن آمد که آئى بر سرم‏
شاه دین آمد به بالین حبیب‏
دید دامادى دو دست ازخون خضیب‏
سربریدن را ستاده بر سرش‏
قاتلى در دست خونین خنجرش
دست او افکند با تیغى زدوش‏
لشگر ازفریاد او آمد به جوش‏
زد به لشگر شاه دین با تیغ تیز
گرم شد هنگامه جنگ وگریز
پیکر آن تازه داماد گزین‏
شد لگدکوب ستور اهل کین‏
شه چو آمد بار دیگر بر سرش‏
دید با حالى دگرگون پیکرش‏
برک برک نو گل باغ هدى‏
از سموم کین شده از هم جدا
گفت با صد حسرت و خون جگر
کاى همایون فال وفرخ رخ پسر
قاتلانت در دو عالم خوار باد
خصم شان پیغمبر مختار باد
سخت صعب آید به عمت زندگى
که تواش خوانى گهِ درماندگى‏
بهر یارى تو بر ناید فرود
یانه بخشد بر تو آن یاریش سود
پس کشیدش بر کنار از لطف شاه‏
برد نالانش به سوى خیمه گاه‏
گفت مهلا ایعزیزان گزین
که هوان واپسین ماست این
یارب این قوم سیه دل خوار باد
برجبینشان داغ ننگ و عار باد
اى جهان داور ملیک هفت وچار
وانمان دَیّار از ایشان در دیار

آتشکده، ص 36 - 29.


نوشته شده در چهارشنبه 89/9/17ساعت 12:18 صبح توسط شیطونک نظرات ( ) |


Design By : Pichak