سفارش تبلیغ
صبا ویژن


☆★☆ مذهب سرا ☆★☆

...موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت میزند.

دیروز که حسنک با کبری چت میکرد ، کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت  حسنک را رها کنید و دیگر با او چت نکند چون او با پطرس چت میکرد.

پطرس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت میکرد.پطرس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد میکرد چون  زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر می شکند.پطرس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به ان سرزمین برود ،اما کوه روی ریل ریزش کرده بود.ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت.ریز علی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در بیاورد.ریز علی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت.قطار به سنگها برخورد کرد و منفجر شد.کبری و مسافران قطار مردند.اما ریز علی بدون توجه به خانه رفت .خانه مثل همیشه سوت و کور بود.

الان چند سالی است که کوکب همسر ریز علی ، مهمان نا خوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد.او کلاس بالایی دارد.او فامیل های پول دار دارد.او اخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغ گو به او گوشت خر فروخت. اما او از چوپان دروغگو گله (شکایت) ندارد.

چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد.

به همین دلیل است که دیگر در کتابهای دبستان ما ان داستان قشنگ وجود ندارد.

                                          ..................................................................

.بعضی وقتا بیان طنز بهتر جواب میده.

.این ره که میرویم به .....

.این داستان از رادیو بود نه از من.

.عید فطر همگی هم مبارک.


نوشته شده در چهارشنبه 89/5/20ساعت 1:39 صبح توسط شیطونک نظرات ( ) |


Design By : Pichak